گل من محمد امینگل من محمد امین، تا این لحظه: 18 سال و 17 روز سن داره

همه وجودم امین جان

مامان من حوصلم سر رفته

هر روز صبح ساعت 6 با امین گلی و عمه گیتی میریم پیاده روی دو تا کشک از داخل کیف من برداشتی و توی لپت جاسازی کردی امروز با اسکیت اومدی بعد که بر گشتیم صبحانه خوردی و خوابیدی. من رفتم کلاس وقتی برگشتم دیدم بیدار شدی و داری فیلم تماشا می کنی. به محض اینکه من اومدم گفتی مامان ریحانه زنگ زده بیاد خونمون گفتم مامانم نیست الان برم دنبالش، بعد از اومدن ریحانه خانم رفتین داخل بالکن ماسه بازی این هم مسجدی که درست کردید. این هم گنجی که داخل ماسه ها پیدا کردی ظهر موقع ناهار ریحانه خانم رفت، ناهار خوردی و با برج هیجان چند تا برج درست کردی بعد از اون در نقش آهنگساز، چند تا آهنگ ساختی   بعد&nb...
30 ارديبهشت 1392

قهر هم قهر کردن دوران کودکی

قـــهر هم قــهر کردن دوران کودکی، 3 سوته آشتی میکردیم   تازه میگفتیم تا روز قیامت یادته؟؟ امروز امین جون رفت خونه دوستش ریحانه خانم، بعد از 2 ساعت تلفن کردم بیاد. وقتی اومد برام نامه نوشت که باهام قهره تا اُمر (عمر) داره 10 دقیقه بعد کاغذ رو پاره کرد ریخت دور اومد منو بوسید و گفت: تو جیگرمی، عشقمی، عزیزمی، دوست دارم.   ...
27 ارديبهشت 1392

آخرین روز مدرسه

زنگ آخر به صدا درآمد به بلندی چهارسال آموختن سوی خانه بی بهانه ناگهان خالی شدم از شوق خانه آخر امروز روزمان روز دگر بود آخرین روز هم به سر بود آخرین روز مدرسه درکنار در ایستاده با هم یک نگاهی به سر در یک نگاهی به گذشته خاطرات و شیطنت ها روز باران روز برفی روز امتحان آخر زنگ ورزش زنگ پرسش با تو خنده با تو گریه بی تو حالا به چه شوقی بروم دگر به خانه   راه آشنای خانه ، در کنار هم در این دم بچه ها این هم گذشت... عمر ما هم بگذرد عرصه ای دیگر به پشت سر نهیم من چقدر دلتنگتانم بچه ها اشکم الان بر دو گونه است بچه ها این نگاه ها را ببین ،هرکدام کوس جدای...
25 ارديبهشت 1392

چند روزی که گذشت

روز 21/2 آقا فریبرز پسر خاله گلناز به دنیا اومد. مقدمت گلباران عزیز خاله بعداز ظهر من رفتم بیمارستان عیادت خاله گلناز، امین رو نبردم. وقتی اومدم گفتم که طناز هم اونجا بود. امین گفت: چرا طناز اونجا بوده منو نبردی این هم هدیه امین جون به طناز خانم (قلب های روی موگیر را داشته باشید) بازی کردن با دخترهای همسایه دور از چشم طناز خانم توپ بازی   این هم دسته گل امین جون داخل مدرسه،  وقتی از مدرسه اومد گفت مامان بیا از دستم عکس بگیر بزار داخل وبلاگم که وقتی بزرگ شدم ببینم که با مداد چه بلایی به سر خودم آوردم. بازی های دیشب با طناز جون خونه خاله گلناز امروز که از مدرسه...
24 ارديبهشت 1392

هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید....

  تا کی به تمنای وصال تو یگانه                      اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه   خواهد به سر آید شب هجران تو یا نه                   ای تیر غمت را دل عشاق نشانه جمعی به تو مشغول و تو غائب ز میانه رفتم به در صومعه عابد و زاهد                      دیدم همه را پیش رخت راکع و ساجد در میکده رهبانم و در صومعه عابد &nb...
21 ارديبهشت 1392

فست فود امین

دیروز پس از نق زدن های فراوون و تو سرو کله ی همدیگه زدن تصمیم گرفتی که بیای کنار من که داشتم تایپ می کردم بنشینی و سفارش بگیری.  پیتزا مخصوص اون چوب بزرگی که تو دستت هست می گفتی مامان این هات داگ آمریکاییه خیلی خوشمزه هست. سالاد میوه (هندوانه، گوجه، سیب)(چقدر هم که به هم میان)   بعد هم نشستی همه رو خودت خوردی سالاد فصل (واقعاً خوردن داشت خیلی ترد بود) صبح پنجشنبه هم رفتیم مهدکودک عکس های جشن پایانی رو بگیریم. به من گفتی دوست دارم معلم هامو ببینم دلم براشون تنگ شده، به خانم پوست فروش گفتم اجازه داد بری اونارو ببینی. اونا هم از دیدنت خیلی خوشحال شدن. میگفتن برا خودش مردی شده.   ...
20 ارديبهشت 1392

پانسمان دست

امین گلی دیروز بعد از نوشتن مشق هاش از من اجازه گرفت که بره پایین با نگین و نازنین بازی کنه بعد از کلی بازی و جیغ و داد فراوون امین زخمی اومد بالا، گفت مامان گچ داریم؟ گفتم:گچ برا چی میخوای؟ گفت: می خوام دستمو گچ بگیرم.  گفتم مگه چی شده؟ زخمشو نشون داد و گفت پایین تکنو کار می کردم این طوری شد.     گفتم این که گچ نمی خواد. نشست یه کم فکر کرد رفت و وقتی اومد              ...
18 ارديبهشت 1392

دوستت دارم

  «دوستت دارم» را، من دلاویزترین شعر جهان یافته ام، دامنی پر کن از این گل که دهی هدیه به خلق، که بری خانۀ دشمن که فشانی بر دوست راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست. «فریدون مشیری» ...
16 ارديبهشت 1392

امین میگه 2

امین: مامان، وقتی شما پیر شدید، من بزرگتر از شما میشم دیگه مگه نه؟ من: نه مامان جون، همین طور که شما بزرگ می شی ما هم سنمون میره بالاتر، همیشه ما بزرگتر از شما هستیم. امین: نه مامان، بزرگی که به قد و سن و این چیزا نیست. امین: پس به چیه؟ امین: به جوونیه    امین،هر چیزی رو که داخل مدرسه جا میزاره، یا غلط املائی داره، یا همه ی پولشو خرج کرده و می خواد یه جوری کارهاشو توجیه کنه .... من: امین جون چرا حواست رو جمع نکردی مامان امین: مامان، من دیگه می خوام از این مدرسه برم، از بس این دانیال و اسکندری حرف می زنن، سرم داره میترکه. تو رو خدا منو ببرید یه مدرسه دیگه همش حرف میزنن حواس من پرت میشه بابا هادی هم گ...
14 ارديبهشت 1392

پسر با محبت من

الهی من قربونت برم مادر که اینقدر با محبتی، امروز از مدرسه که برگشتی، رفتی داخل اتاقت، وقتی اومدی بیرون دیدم یه مقدار پول داخل دستاته، گفتی آخی این که چپ و چولست. بعد گذاشتی زیرفرش. من رفتم ناهار آماده کردم. صدات کردم امین بیا ناهار، وقتی اومدی دیدم پولها رو آوردی دادی به من گفتی روزت مبارک. ( بعد هم گفتی مامان اینو بهت میدم چون خیلی دوست دارم، خیلی مهربونی، برام خیلی زحمت می کشی، غذاهایی رو که دوست دارم برام درست می کنی، هیچ وقت بهم دروغ نمیگی ) من هم بغلت کردم تا تونستم فشارت دادم و بوسیدمت. الهی دورت بگردم گل پسر مامان، این بهترین هدیه ی روز زن، در تمام طول عمرم بود.   دوستت دارم پسر مهربانم ...
10 ارديبهشت 1392